شمال رفتن مامانی!!!!!
سلام عزیز کوچولوی نازم
خیلی خوشحالم که حالم بهتر شده از اینکه می تونم کارهامو خودم انجام بدم خیلی خوشحالم
آخه تقریبا دو ماه پیش استراحت مطلق شدم
اولش که ویار داشتم و بی حوصله بودم البته می دونم که ویارام بخاطر تنهایی بود وتلقینی که خودم به خودم می کردم تا اینکه توی ماه رمضان بابا برای اینکه حال من بهتر بشه مارو فرستاد پیش بابابزرگ وحال من خیلی خوب شد
باباهم دو روز قبل از عید فطر اومد دنبالمون البته 3روزی شمال موند وتوی همین روزها کلی جاها رفتیم گشتیم اونم از اینکه می دید حال من بهتره خوشحال بود با هم رفتیم دریا و با اینکه هوا هم یه کم سرد بود رفتیم شنا
فرداش هم رفتیم شیطان کوه و علی هم خوابید من وبابا به یاد گذشته ها تا حدودی از کوه بالا رفتیم و روز بعد هم که عید فطر بود با خاله حمیده و عمو ایمان که تازه از اصفهان اومده بودن رفتیم قلعه رودخان
اونجا باران خیلی قشنگی می آمد بعد از اینکه ناهار را خوردیم رفتیم بالا اولش قرار بود یه کم بریم بالا ولی هوای خوبش مارو ازخود بیخود کرد وحدود 200 تا از پله هاشو بالا رفتیم بعدش چون دیگه زمانمون تموم شده بود برگشتیم پایین پیش بقیه هوا خیلی خوب بود ومن تا به حال شمال را تو فصل مرداد به این زیبایی ندیده بودم
عزیزم جونم برات بگه که فرداشم حرکت کردیم به سمت الشتر توی راه خیلی تفریحی اومدیم رودبار برای زیتون گرفتن کلی مکث کردیم و ....
برای ناهار شاهزاده حسین توقف کردیم وناهارو توی رستوران نزدیک حرم خوردیم
ساعت حدود 4بود که از قزوین حرکت کردیم تقریبا خسته شده بودم
خلاصه اینکه مسیری را که رفتنه توی 9 ساعت رفته بودیم برگشتنه 14 ساعته اومدیم
دو روز بعد از اینکه رسیدیم من حالم بد شد وکسی هم که اینجا نبود شانس تو بود که عمه اینا شب از اصفهان اومدن الشتر و یک هفته ای اینجا بودن بیچاره ها برای گردش اومدن ولی همش پرستاری منو می کردن تازه رویا هم مریض شد.
اینها سوغاتی های قلعه رودخان که کار دست یک دختر معلوله
البته انتخاب علی آقاست سفره حصیری زیرشم مامان جون داده به علی
بازار قلعه رودخان